دلنوشته هاي من براي دخترم

زن مي تواند هر چيزي باشد

زن در یک جا می تواند بی سواد باشد در جای دیگر با دنیایی مشغله، به مدارج بالا برسد زن در یک جا می تواند خانه دار باشد در جای دیگر کارمند یک اداره معتبر دولتی زن می تواند دریده ، بی حیا و سیری ناپذیر شود در جای دیگر سربه زیر و سیراب از عشق زن می تواند وحشی و درنده خو باشد یا لطیف و با احساسات عاشقانه و شاعرانه یک زن می تواند در یک روز با یک لشکر مرد باشد یا تمام عمر سر بر یک بالش بگذارد یک زن می تواند هر چیزی باشد و این بستگی به تو دارد ای مردی که در زندگیش هستی تو در این دو راهی ها تعیین کننده هستی آنطور که من در منزل همسر، کارمند شدم، فوق لیسانس گرفتم ، به هیچ نگاهی چشم ندوختم، وقار و حیا و شرف و آبرو ا...
24 تير 1393

دوستت فاطمه

سلام دخملکم. خوبی گلم ؟ داری چکار می کنی؟ الان چند روزه که یه دوست جدید پیدا کردی یکی از همکارا دخترش فاطمه رو میاره مهد اینجا . قبلا نزدیک خونه شون می ذاشته و خواهرش بچه رو از مهد می گرفته ولی الان که خاله فاطمه باردار شده دیگه سخته که بره فاطمه رو از مهد بیاره خونه . بنابراین تصمیم گرفتن بیارنش مهد سر کار مامان و باباش یعنی مهد شما. شما خیلی زود با هم دوست شدید البته از تولدت همدیگر رو می شناختید. ولی هر روز با هم میرید مهد . و هر روز  من  و مامان فاطمه با هم میایم دنبالتون. اونقدر با هم دوستید که کفش همدیگر رو از جاکفشی مهد بر می دارید و پای همدیگه می کنید تا هر دو نیایید یکی یکی نمیایید پیش ماماناتون. البته شیطنت ه...
5 خرداد 1393

ساقي

سلام عزیز دلم امروز یه اتفاق بد برای دوستت ساقی افتاد. یک کم زود رسیدیم سر کار. به مامان ساقی گفتم بیا بریم یه چرخی تو محوطه بزنیم بچه ها هوا بخورن. گفت باشه . رفتیم چقدر هم هوا خوب بود . تو محوطه آبنماها و جوی های آب زیبایی هست . داشتیم از کنارشون  رد می شدیم تو دست منو گرفته بودی ولی ساقی نه . عقب عقب رفت افتاد تو یکیشون خدا رو شکر خیلی بد نبود عمیق نبود سرش هم به کف نخورد ولی خیس خیس شد.مامانش گفت همینطوری می برمش مهد . گفتم سردش میشه . لباسشو در آوردیم و بردیمش مهد من تو رو گذاشتم کلاست ولی ساقی و مامانش رفتن لباسشو عوض کنه و بشورتش. خدا رو شکر خیلی اتفاق بدی نبود. گل مامان جاهای خطرناک دست مامانشو می گیره قربون گلم بشم...
4 خرداد 1393

روز پدر

دختر که باشی می دونی که اولین عشق زندگیت پدرته دختر که باشی می دونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته   دختر که باشی می دونی مردانه ترین دستی که می تونی تو دستت بگیری  و دیگه از هیچی  نترسی   دستای گرم و مهربون پدرته  هر کجای دنیا هم باشی  چه باشه یا نباشه  قوی ترین فرشته ی نگهبان پدرته بابایی روزت مبارک  دوستت داریم   انشا الله سایه ات همیشه بالا سرمون باشه       23 اردیبهشت ( سیزدهم رجب ...
23 ارديبهشت 1393

باغ ايراني

سلام شيرينم پنج شنبه چهارم ارديبهشت با دايي حامد و خاله آزاده و خاله سعيده و بچه هاش رفتيم باغ ايراني كه خيابون ملاصدراست ، نزديك ده ونك. واقعا بهشت بود. خودت ببين:                 ...
5 ارديبهشت 1393

تولد سه سالگي دخترم

تولدت مبارک شیرینم برخلاف سالهای قبل، هیچ جشنی شهرستان نگرفتیم.  پنج شنبه چهاردهم فروردین از کرمانشاه راه افتادیم تا غروب رسیدیم تهران. البته نگفتم که خاله آزاده رو به زور با خودت آوردی.چون روز آخر کمی کسالت داشتی مامان جونت گفت اجازه می دم ببری مگه میشه آوینا از من چیزی بخواد بگم نه. تو هم گریه می کردی و می گفتی خاله آزاده تو لو به خدا با ما بیا تهلان. خلاصه آوردیش. اونروز تولد گلم بود . به محض اینکه رسیدیم تهران بابایی برات یه کیک کوچولو گرفت ازت فیلم گرفتیم و تو شمع سه سالگیتو فوت کردی. چقدر ذوق کرده بودی. با تمام خستگیمون تولد سه سالگیتو جشن گرفتیم. يه تولد خودموني و كوچولو:     ...
19 فروردين 1393

سفر يزد

سلام گل قشنگم ما امسال تصميم گرفتيم يه مسافرت بريم تا دوركاري مامان تموم نشده . تصميممون اين شد كه بريم يزد . تو اين سفر همكار بابا هم با خانمش باهامون بودن. خيلي خوش گذشت . اقامتمون هتل فهادان بود كه يه هتل كاملا به سبك خانه هاي سنتي يزد بود . هم خنك بود و هم سنتي . يه سرداب خنك هم داشت كه توي زير زمين هتل بود و ازش يه كانال آب رد مي شد. خلاصه جاي قشنگي بود. آوينا در قطار: ورود به يزد   آوينا در هتل آوينا در حال جستجو در يخچال هتل آويناي حمام كرده آوينا در زورخانه ، آب انبار پنج بادگير باغ  زيباي دولت آباد ...
27 خرداد 1392

از شيرگرفتنت

سلام عزیز دل مامان یکی از سخت ترین روزهای زندگیم از شیر گرفتنت بود. تو عاشق شیر خوردن بودی و کم غذا و بد غذا بودی پس دلم نمی خواست از شیر بگیرمت حتی تا 20 سالگی . با هر سختی بود تا پایان دو سالگی بهت شیر دادم. شیر دادن به نظر من اوج احساس زیبای مادریه . از شیره جونت به عزیزت بدی تا رشد کنه . چی از این مقدس تر و پاکتر. با شیر دادن تمام دندونهام خراب شده بود و کمرم درد می کرد که به دلیل کمبود کلسیم بود کلسیمی که تو داشتی مصرف می کردی ولی فدای سرت . اصلا راضی نبودم قطعش کنم. بالاخره دو ساله شدی مامان جونت همش می گفت این بچه اگه شیر نخوره غذا می خوره . از شیر بگیرش تا غذاخور بشه. بالاخره من هم بر خلاف میلم تصمیم بگیرم که د...
10 ارديبهشت 1392

دفاع از پايان نامه م

دختر گلم سلام من دانشگاه رو با تو شروع کردم و بسیار متفاوت: در عرض یک هفته فهمیدم که باردارم و دانشگاه هم ارشد قبول شدم . ترم اول باردار بودم ترم دوم و سوم تو نوزاد بودی. ترم چهارم و پایان نامه تو مریض شدی مجبور شدم دورکار بشم و کارم عقب افتاد . ترم پنجم تونستم با هر بدبختی بود دفاع کنم. برای پایان نامه م مشکل زیاد داشتم دایی امید خونه ما بود و سر کار می رفت باید به کاراش رسیدگی می کردم و براش پخت و پز می کردم . تو خونه بودی و خودت کلی رسیدگی متفاوت  نیاز داشتی . دورکار بودم و کارهای اداره رو باید می رسوندم. کارها و تمیزی خونه هم یه طرف. دیگه به مرز جنون رسیده بودم دلم نمی خواست بیشتر از این عقب بیافتم . بابات هم اک...
12 اسفند 1391

موتور كارن

سلام عزيز مامان اين بار كه كوله ساره رفتيم تو عاشق موتور كارن شده بودي اونهم طبق معمول ازت نمي گرفت و مي ذاشت باهاش بازي كني . البته چون ازت حساب مي بره آخه تو سرش جيغ جيغ مي كني و اون مي ترسه و سريع زمين رو بهت واگزار مي كنه. ...
4 آبان 1391