دلنوشته هاي من براي دخترم

سفر شمال

سلام عزيز دل مامان خوبي؟ فردا قراره بريم شمال، داريم از طرف محل كار ماماني ميريم مسافرت به شهر محمودآباد. مجتمع شركت نفت. حتما به گل مامان خوش مي گذره چون تو عاشق دريا و شمال شدي. دارم لحظه شماري مي كنم براي فردا تا شاديتو ببينم. انقدر ذوق مي كني براي دريا و شنا، كه منو هيجان زده مي كني. برگشتيم حتما برات عكسهاي سفر رو مي ذارم. امشب هم قراره كه بريم سيرك خليل عقاب كه توي بوستان ولايت هست . ساعت 9 تا 11 شبه . نمي دونم ساعت 5 از سر كار برسيم خونه و هشت هم راه بيافتيم به سمت سيرك ، مي تونيم فردا به موقع بيدار بشيم و بريم سفر يا نه. عيب نداره مهم اينه كه با هم خوش باشيم . ...
12 مهر 1393

پايه بالاتر

سلام خانم كوچولوي بزرگ مامان نيم ساعت پيش يه سر زدم مهد كه حالتو بپرسم . مي دوني چي گفتن؟ مربيتون و مديرتون گفتن كه رفتي كلاس بالاتر. عاشقتم مربي تون مي گفت آوينا خيلي هم هيجان داره .  فقط مي پره هوا و خوشحالي مي كنه. چون دو تا كلاس قبليتون مثل خونه بودن ، يه فرش روي زمين كه مي خوابيدين ، ولي اين يكي ميز و صندلي داره و مثل كلاس واقعيه . قربون دختر بزرگ خودم . الهي دانشگاه رفتنتو با عزت و آبرو و سلامتي ببينم. ضمنا مربي تون يه ليست داد كه برات بخرم . ليوان و دمپايي و شونه و آزمايش انگل و ... جونم هم بخوان برات مي دم. امروز از سر كار كه بريم سر راهمون برات لوازمت رو مي خريم. گلم . زيباي من. همه زندگي من. &...
6 مهر 1393

فوت پدربزرگ بابايي

دختر گل مامان دوشنبه سوم شهريور طرفهاي غروب بود كه عموهات زنگ زدن گفتن بابا ميكاييل فوت كرده، خدا رحمتش كنه مرد خوبي بود. چند هفته قبل از فوتش با هم رفته بوديم عيادتش. تو خيلي ازش خوشت اومد چون خيلي خوب فارسي حرف مي زد . تو گفتي مامان بابا ميكاييل كچله؟ خودش جواب داد آره كچلم و خنديد . تو دوستش داشتي. بنده خدا عصر دوشنبه به رحمت خدا رفت . بابايي گفت چكار كنيم گفتم بايد بريم. با اينكه راه دوره . بعدش هم با همكارامون هماهنگ كرديم  كه فردا و پس فردا سر كار نميايم. و با عمو بهروز راه افتاديم. صبح رسيديم كرمانشاه مامان و باباي منو برديم و رفتيم خونه بابابزرگ و مامان بزرگت . رسيديم مستقيم رفتيم مسجد . روز طولاني بود تمام شب بيدار بودم و نص...
19 شهريور 1393

آقاي كاكائويي

سلام گل مامان ديروز دختر عمو ليلي من زنگ زد كه احوالمو بپرسه . داشتم مي گفتم كه سلام دخترعمو . خوبيد؟ بچه ها خوبن؟ آقاي كاكايي چطوره؟  تو اومدي گفتي مامان اسم آقاشون چيه؟ گفتم آقاي كاكايي. با صداي بلند زدي زير خنده ، هه هه هه هه چه اسم خنده داري؟ آقاي كاكائويي؟ هه هه هه هه هه منو ميگي؟ از خجالت نفسم بند اومد دختر عموم هم نمي دونم فهميد چي گفتي يا نه ولي به روي خودش نياورد. بعد از تموم شدن تلفن منم اينطوري: ...
19 شهريور 1393

تولد سه سالگي دخترم

تولدت مبارک شیرینم برخلاف سالهای قبل، هیچ جشنی شهرستان نگرفتیم.  پنج شنبه چهاردهم فروردین از کرمانشاه راه افتادیم تا غروب رسیدیم تهران. البته نگفتم که خاله آزاده رو به زور با خودت آوردی.چون روز آخر کمی کسالت داشتی مامان جونت گفت اجازه می دم ببری مگه میشه آوینا از من چیزی بخواد بگم نه. تو هم گریه می کردی و می گفتی خاله آزاده تو لو به خدا با ما بیا تهلان. خلاصه آوردیش. اونروز تولد گلم بود . به محض اینکه رسیدیم تهران بابایی برات یه کیک کوچولو گرفت ازت فیلم گرفتیم و تو شمع سه سالگیتو فوت کردی. چقدر ذوق کرده بودی. با تمام خستگیمون تولد سه سالگیتو جشن گرفتیم. يه تولد خودموني و كوچولو:     ...
19 فروردين 1393

موتور كارن

سلام عزيز مامان اين بار كه كوله ساره رفتيم تو عاشق موتور كارن شده بودي اونهم طبق معمول ازت نمي گرفت و مي ذاشت باهاش بازي كني . البته چون ازت حساب مي بره آخه تو سرش جيغ جيغ مي كني و اون مي ترسه و سريع زمين رو بهت واگزار مي كنه. ...
4 آبان 1391

بیرون اومدن گل مامان از زیر خط فقر

سلام گل مامان خوبی ؟ قویتر شدن حرکاتت که می گن خوبی. خدا رو شکر. مامانی تو الان خیلی وسیله داری. دیگه داره همه چی واسه اومدنت آماده می شه. با بابایی رفتیم حسن آباد برات سرویس تخت و کمدت رو سفارش دادیم گفت ده روزه آماده می شه . رنگش سبزه یه سبز خیلی خوشرنگ با زمینه چوبی . امیدوارم خوشت بیاد . البته تختت فقط نوزادیه دوست نداشتم از این بزرگا که مال نوجوان هم هست باشه تا خودت که خانم شدی انتخاب کنی . فعلا که کوچولویی من برات پسندیدم بعدیش با خودت . بعدش هم رفتیم از رولان  سه راه جمهوری برات کلی لباس خوشگل و مامانی  برای مهمونی و بیرون خریدیم. جنساش گرونن ولی عالی و موندنی . از گالری پالتار تو سلسبیل هم برات یک عالمه...
18 بهمن 1389
1