دلنوشته هاي من براي دخترم

از شيرگرفتنت

1392/2/10 11:00
نویسنده : مامان آرزو
156 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان

یکی از سخت ترین روزهای زندگیم از شیر گرفتنت بود.

تو عاشق شیر خوردن بودی و کم غذا و بد غذا بودی پس دلم نمی خواست از شیر بگیرمت حتی تا 20 سالگی خنده .

با هر سختی بود تا پایان دو سالگی بهت شیر دادم. شیر دادن به نظر من اوج احساس زیبای مادریه . از شیره جونت به عزیزت بدی تا رشد کنه . چی از این مقدس تر و پاکتر.

با شیر دادن تمام دندونهام خراب شده بود و کمرم درد می کرد که به دلیل کمبود کلسیم بود کلسیمی که تو داشتی مصرف می کردی ولی فدای سرت . اصلا راضی نبودم قطعش کنم.

بالاخره دو ساله شدی

مامان جونت همش می گفت این بچه اگه شیر نخوره غذا می خوره . از شیر بگیرش تا غذاخور بشه.

بالاخره من هم بر خلاف میلم تصمیم بگیرم که دیگه بهت شیر ندم .واااااااااااای چه کار سختی . تو چیزی بخوای من بگم نه ؟؟؟؟؟؟؟؟گریه

خلاصه چند راه دیدم وجود داره . اصلا دوست نداشتم صبر زرد یا هر چیز تلخ دیگه ای به کام تو برسونم پس این رد شد. رژ لب و خون و بتادین هم دوست نداشتم تو روی سینه م ببینی.

عید که خونه مامان جون بودیم از یه شبی تصمیم گرفتم یکی از سینه هامو بهت ندم تا خشک بشه . فقط یه سینه بهت می دادم . توی بدجنس فهمیده بودی هی می گفتی دو دونه دو دونه . خلاصه یک هفته ای طول کشید تا یکیشون خشک شد بعد هم از یه وقتی اون یکی هم بهت ندادم . چقدر سخت بود نمی تونستی بخوابی. آخه تو فقط با شیر خوردن خوابت می برد . چقدر شبها قصه برات می گفتم و تو اونقدر گریه می کردی تا خوابت ببره .

چند شب واقعا سخت بود . روزها بهتر بود ولی شبها نمی خوابیدی یا اگه از خواب بیدار می شدی نصفه شب طبق معمول شیر می خواستی و دیگه نمی تونستی بخوابی و کلی گریه می کردی.

چی کشیدم ..........خدایاااااااااااااااا

بعد از عید برگشتیم تهران هنوز دورکار بودم و سر کار نمی رفتم  . سختیهامون بیشتر شد چون من و تو تنها بودیم هر وقت شیر می خواستی یا خوابت می اومد فقط من بودم که آرومت کنم منم که نمک به زخمت می پاشیدم یهو دستت می خورد به سینه م گریه ت می رفت هوا که شی شی می خوام.

بابا هم طبق معمول آخر شب می اومد . چه روزهایی که با اتوبوس خط واحد می خوابوندمت. تکون تکونهای اتوبوس آرومت می کرد چند تا ایستگاه که می رفتیم خوابت می برد پیاده می شدم یواش یواش برت می گردوندم خونه.

شبها هم بهت آب می دادم ولی قبول نمی کردی یک ساعتی طول می کشید تا بدون شیر خوابت ببره.

از شیر گرفتنت حداقل یک ماه سختی زیاد داشت تا عادت کنی بدون شیر بخوابی . ولی تا سه ماه هنوز هم شبها برای شیر بیدار می شدی البته تشنه بودی .

سه ماهی طول کشید  تا به زندگی بدون شیر عادت کنی.

البته بین خودمون باشه ولی بعد از ، از شیر گرفتنت هم غذاخور نشدی که نشدی. چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)