خريد لباس
سلام شیرینکم مامان پروانه و دایی مهدی و دایی حامد و خاله آزاده اومدن تهران . مامان پروانه داشت برای دیدن تو پر در میاورد. منم چند تا از شیرین کاریهای تو رو براش تعریف کردم دیگه نتونست نیاد ببینتت. چهارشنبه صبح اومدن جمعه شب می خواستن برن که با اصرار نگهشون داشتیم. ولی میگن امشب میریم. تو این دو سه روز کلی باهاشون کیف کردی . شبها بین منو خاله آزاده می خوابی میری سرتو میذاری رو بازوش می خوابی اوایل فکر کردم با من اشتباه گرفتی شیر می خوای آوردمت پیش خودم گریه کردی و برگشتی بغلش. عاشقشونی حتی من که میگم بیا بغلم تا گرسنه نباشی و از شدت گرسنگی گریه ت نگیره میگی نمیام بغلت. اونا هم که فقط باهات بازی می کنن و همه تون دارین لذت می برین م...
نویسنده :
مامان آرزو
10:50