دلنوشته هاي من براي دخترم

به نگاهم خوش آمدي

سلام عزیز دل مامان این اولین مطلبیه که برات می نویسم. آخه مطمئن نبودم تو اومدی یا نه . دکترا مامانو خیلی اذیت کردن تا هفته هشتم می گفتن این که بچه نیست هر چه زودتر باید عمل کنی و از بین ببریش. من همش تحمل می کردم و دکتر عوض می کردم . تا اینکه تو یکی از سونوگرافیها توی شیطون خودتو نشون دادی . با مامان داشتی قایم موشک بازی می کردی . آره؟ باز خیلی مطمئن نبودم دفعه بعد که تو هفته دوازدهم رفتم سونوگرافی  این دفعه کلی برام دست تکون دادی  حیف اونروز بابایی نبود که ببینتت ولی من فوری زنگ زدم و بهش گفتم که به اون هم سلام رسوندی بابا هم کلی قربون صدقه ت رفت  .دیگه مطمئن مطمئن شدم که من و بابات مهمون داریم, یه مهمون ...
3 آبان 1389

لباس هندوانه اي

سلام عزیز مامان سلام به اون روی ماهت که هنوز ندیدم. خوبی گلم؟ دستگاهها که می گن خوبی. خدا رو شکر. از خدا می خوام که خوب باشی سالم باشی و سالم و بی دردسر هم به دنیا بیای آخه منو بابایی منتظرتیم. هر روز تو اینترنت دنبال وسایل نوزاد خشگل می گردم. هر وقت هم با بابایی بیرون می ریم مغازه های نوزادی رو نگاه می کنیم. وسایل خواب و لباسو یک عالمه وسیله قشنگ مثل خودت. وقتی تو هنوز نبودی یه بلوز و شورت با طراحی هندوانه تو ویترین یه مغازه دیدم انقدر دلم خواست بخرمش  ولی ما که نی نی نداشتیم بابات گفت  خوب مگه چیه اول لباسشو بخریم بعدخودش بیاد همین جوری هم شد . دو ماه هم نشد که خودت اومدی . حالا لحظه شماری می کنم که به دنیا بیای ...
3 آبان 1389