دلنوشته هاي من براي دخترم

به نگاهم خوش آمدي

1389/8/3 11:42
نویسنده : مامان آرزو
56 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان

این اولین مطلبیه که برات می نویسم. آخه مطمئن نبودم تو اومدی یا نه . دکترا مامانو خیلی اذیت کردن تا هفته هشتم می گفتن این که بچه نیست هر چه زودتر باید عمل کنی و از بین ببریش. من همش تحمل می کردم و دکتر عوض می کردم . تا اینکه تو یکی از سونوگرافیها توی شیطون خودتو نشون دادی . با مامان داشتی قایم موشک بازی می کردی . آره؟

باز خیلی مطمئن نبودم دفعه بعد که تو هفته دوازدهم رفتم سونوگرافی  این دفعه کلی برام دست تکون دادی  حیف اونروز بابایی نبود که ببینتت ولی من فوری زنگ زدم و بهش گفتم که به اون هم سلام رسوندی بابا هم کلی قربون صدقه ت رفت  .دیگه مطمئن مطمئن شدم که من و بابات مهمون داریم, یه مهمون کوچولو از طرف خدا.

الهی مامان قربونت بشه عزیزم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)