دلنوشته هاي من براي دخترم

کارهایی که ازشون خوشحالم و اونایی که ناراحت و پشیمونم ( بعد از بارداری )

1390/10/13 10:30
نویسنده : مامان آرزو
104 بازدید
اشتراک گذاری

خوشحالم از اینکه زایمان خوبی داشتم و راحت بود.

خوشحالم از اینکه قوی بودم و خیلی تو خونه هم بستری نبودم و سریع سر پا شدم.

ناراحتم از اینکه موقعی که به دنیا اومدی من بیهوش بودم و نتونستم بغلت کنم و بهت خوش آمد بگم . الان که فیلمتو می بینم احساس می کنم چقدر ترسیدی و چقدر تنها هستی و هیچ کس بهت توجه نمی کنه . دکترا دارن منو بخیه می زنن و یه پرستار آقا هم فقط به دستت مچ بند می زنه و اثر پاهاتو ثبت می کنه و تو همش گریه می کنی و کسی نیست آرومت کنه.شاید اگه زایمانم طبیعی بود یا بی حسی اونوقت می تونستم بغلت کنم. ناراحتم ناراحتم ناراحتم.

ناراحتم از اینکه بعد از وضع حملم هم مجبور بودم تا مدتها لباس و شلوار بارداری تنم کنم.

خوشحالم از اینکه تو مرخصی بارداری یک سفر زیباکنار از طرف اداره رفتیم.

ناراحتم از اینکه تو مرخصیم حقوق نمی گرفتم و بی پول بودم و همین باعث می شد هر لحظه آرزو کنم که برگردم سر کار.

خوشحالم از اینکه با تمام سختیش تو روزای اول و زخم شدن  سینم ولی به تو شیر خودمو دادم و شیر خشکی نشدی.

ناراحتم از اینکه داروی موثری برای کولیکت پیدا نکردم و تو شش ماه روزی دو سه ساعت گریه می کردی و هر چی دارو و نبات داغ و ... رو امتحان می کردیم اثر نمی کرد. ناراحتم وقتی یاد گریه هات می افتم.

ناراحتم از اینکه نتونستم برات کفش نوزادی بگیرم . عقده ش تو دلم موند.

ناراحتم از اینکه چند بار به قدری حرص خوردم که تا شب برای تو شیر نداشتم و تو گرسنه موندی.

ناراحتم برای تمام چند باری که من پشت فرمون بودم و نتونستم بهت شیر بدم. تو همیشه تو ماشین می خوابی ناراحتم برای اون چند دفعه ای که بیدار بودی و مدتی طول می کشید که جای مناسب پیدا کنم بزنم کنار شیرت بدم.

خوشحالم برای مرخصی شش ماهم که همیشه با هم بودیم و از تهران زدیم بیرون.

ناراحتم که یک ماه و نیم باباییتو تنها گذاشتیم رفتیم کرمانشاه.

ناراحتم که مجبور شدم شش ماهه که شدی برم سر کار و تو بری مهد.

خوشحالم که با تمام سختی ها تو شیشه ای و پستونکی نشدی ولی ناراحتم چون فکر می کنم شاید بعضی وقتا بهشون نیاز داشتی.

خوشحالم که هر بار بعد از تعویضت می شورمت چون ادرار سوختگی که خیلی شایعه هیچ وقت نگرفتی.

خوشحالم از اینکه با تمام سختیاش هیچ وقت نذاشتم احساس تنهایی کنی و اگر بیدار بودی حتما داشتیم با هم بازی می کردیم  یا حرف میزدیم ولی ناراحتم از این همه توجه چون متاسفانه تو بغلی شدی ، برای خودم ناراحت نیستم که زانو و کمرم درد گرفته برای تو ناراحتم که مربیای مهد اونجور که تو عادت داری بهت توجه نمی کنن و نگرانم اگه من نباشم تو چکار می کنی . ای کاش کمتر بهم وابسته بودی تا خودت اذیت نمی شدی.

خوشحالم که تو انقدر اجتماعی و زود جوشی.

خوشحالم از اینکه با تموم سنگینیش پوشک عالی برات استفاده می کنم و تو نمی سوزی و بدنت راحت و آزاده و کهنه و مشما نمی شی.(اول برات جوی فول گرفتیم بعد مولفیکس بعد پمپرز که این آخری معجزه ست هم کمرش کشیه هم تنفس و انعطافش خوبه و هم کم حجمه و خوشبو )

ناراحتم از اینکه تو اتاق نداری و یک گوشه از حال رو دادیم بهت و کمد وتختت رو گذاشتیم ( البته تو تو تخت خودمون بین من و بابایی می خوابی و من نمی تونم تصور کنم یک شب بدون تو بخوابم و تو یه اتاق دیگه باشی)

خوشحالم از اینکه جلوی مامانم مقاومت کردم و نذاشتم شیر خشکیت کنه .( هر چند بچه های شیر خشکی تپلن ولی ضعیفن. اما تو ریزه بودی و محکم و ورزشکار و البته باهوش و تیز)

ناراحتم از اینکه به خاطر کار و درس نمی تونم هر وقت می خوای در خدمتت باشم و وقتی می بینمت ازت خجالت می کشم.

ناراحتم که یک مادر نیمه وقتم برات.

خوشحالم که تو انقدر سفید و زیبایی و خوش اندام ( البته اگه هر شکلی بودی باز عزیز دل من بودی و من عاشقت بودم )

خیلی خیلی خوشحالم که خدا تو رو به من داده.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)