دلنوشته هاي من براي دخترم

کارهایی که ازشون خوشحالم و اونایی که پشیمونم( تو بارداری )

1390/10/12 13:30
نویسنده : مامان آرزو
200 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی

الان که به پشت سرم برمی گردم از یه سری از کارهام در مورد تو پشیمونم و به خاطر بعضیاش خوشحالم :

 

خوشحالم که بارداریم ناخواسته نبوده و  بچه دار شدنمون  با خواست قلبی من و باباییت انجام شد.

خوشحالم که گذاشتم چند سال از ازدواجم بگذره و همسرم رو بشناسم و شرایطم برای بچه تا حدودی مساعد بشه.

خوشحالم که سنم کم نبود و می تونستم یک مادر باشم تا بچه.

خوشحالم که از یک سال قبل آزمایشات و کارها و آمادگیهای پیش از بارداری  رو انجام دادم و نقص هامو برطرف کردم.

خوشحالم که تو بارداری با وجود بالا رفتن وزنم ولی مولتی ویتامین و امگا سه رو ادامه دادم چون الان  نتیجه شو می بینم هرچند قیافم ناله شده.

خوشحالم که تمام آزمایشات و  سونوگرافی های لازم دوران بارداری رو انجام دادم  حتی اگه گرون بودند و ما به سختی می تونستیم پولشو تامین کنیم.

خوشحالم که آخرهای سال و نزدیک به دنیا اومدنت پولی به دستم رسید که تونستم قسط های شش ماه مرخصی بارداریم رو بدم تا دیگه نگران نباشم.

خوشحالم که اداره بهم پاداش دهه فجر داد و تونستیم برات تخت و کمد بخریم .

ناراحتم از اینکه اوضاع مالیمون خوب نبود و من به خاطر نداشتن لباس مناسب و تفریح  لذت بخش و مسافرت یک باردار غمگین بودم و حالا می بینم که تو هم چقدر تو فکر می ری . کاش می شد به عقب برگردم و شادتر باشم.

ناراحتم از اینکه تو دوران بارداریم چند تا بگو مگوی خانوادگی پیش اومد که خیلی منو اذیت کرد و رو تو تاثیر گذاشت.

ناراحتم از تشنج تو محیط کارم بخاطر جابجایی از مخزن به مرجع و از دست دادن دوستان صمیمیم بخاطر سوتفاهم.

ناراحتم از اینکه بخاطر نداشتن پول کافی باید کلی پیاده می رفتم تا برسم به یک بیمارستان دولتی و هر دفعه توسط یک دکتر  ویزیت می شدم و هر کدومشون هم یه سلیقه داشتن.

ناراحتم از اینکه دوست داشتم بخاطر فامیل شوهر اولین بچم پسر باشه . البته الان خدا رو شکر می کنم که دختری.

ناراحتم از اینکه کمک نداشتم و دوران بارداری سخت و تنها و کسالت باری داشتم.

خیلی ناراحتم از اینکه خونمون طبقه چهار بود  و من نه ماه با تن خسته از کار و وزنی که روز به روز بالاتر می رفت نفس نفس زنان ساعت یازده شب می رفتم بالا تا به خونه برسم و خدا رو شکر می کردم که خونمون بالاتر نیست.

خیلی خوشحالم که مدام مطالعه می کردم و مادر آگاهی بودم و همیشه جلوتر از دوره ام بودم و آگاهانه منتظر مسائل بودم.

خوشحالم که فوق قبول شدم هر چند دیر بود.

ولی ناراحتم که کلاسهای ارشد من آرامش تو رو کم می کرد.

خوشحالم که مراحل رشد و نمو تو در محیط فرهنگی دانشگاه و کتابخانه صورت گرفت و تو با این محیط ها آشنا هستی .

خوشحالم از اینکه هر وقت فرصت می کردم موسیقی موتزارت  و کلا موسیقی گوش می دادم و الان می بینم که تو چقدر فعالی.

خوشحالم از اینکه همسرم تو کارهای خونه بهم کمک می کرد و من می تونستم بعد از دوازده ساعت کار طاقت فرسا کمی دراز بکشم.

ناراحتم از اینکه کمرم درد می کرد و نمی تونستم اونطور که دلم می خواد به خونه برسم.

خوشحالم از اینکه تو هفته های آخر با دکتر رامزی آشنا شدم.

خوشحالم از اینکه خانوادم از کرمانشاه عید اومدن اینجا تا به من کمک کنن .

خوشحالم از اینکه بعضی وقتا یک ساعت به شکمم خیره می شدم تا پشتک زدناتو ببینم  و ناراحتم از اینکه دیگه تو شکمم تکون نمی خوری .الان نه ماهه که شکمم متروکه شده .

ناراحتم از اینکه دو سه هفته آخر که واجب تر بود کرم ماستلا نداشتم به شکمم بزنم و حالا ترکاش خیلی زشت شده.

ناراحتم از اینکه به خاطر گرونی نتونستم ازت سونوی سه بعدی بگیرم و تنها یادگاری از جنینی تو یه عکس سونوی دو بعدیه که انگشتت تو دهنته.

ناراحتم از اینکه برای اسم گذاریت به دیگران اختیارات دادم چون همش اسمامو وتو می کردن . فقط می گفتن اه اه این زشته و اسمی پیشنهاد نمی دادن.

خوشحالم از خوردن کندر و مویز و فولیک اسید و امگا سه با تمام بد مزگیشون چون الان ماشالا هوشتو می بینم.

ناراحتم از اینکه استراحت چندانی نداشتم و تو وزن زمان تولد کم بود سه کیلو هم نبودی.

و خیلی خیلی خوشحالم از اینکه خدا تو رو به من داد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)