دلنوشته هاي من براي دخترم

خريد لباس

1390/11/6 10:50
نویسنده : مامان آرزو
66 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرینکم

مامان پروانه و دایی مهدی و دایی حامد و خاله آزاده اومدن تهران . مامان پروانه داشت برای دیدن تو پر در میاورد. منم چند تا از شیرین کاریهای تو رو براش تعریف کردم دیگه نتونست نیاد ببینتت.

چهارشنبه صبح اومدن جمعه شب می خواستن برن که با اصرار نگهشون داشتیم. ولی میگن امشب میریم.

تو این دو سه روز کلی باهاشون کیف کردی . شبها بین منو خاله آزاده می خوابی میری سرتو میذاری رو بازوش می خوابی اوایل فکر کردم با من اشتباه گرفتی شیر می خوای آوردمت پیش خودم گریه کردی و برگشتی بغلش. عاشقشونی حتی من که میگم بیا بغلم تا گرسنه نباشی و از شدت گرسنگی گریه ت نگیره میگی نمیام بغلت.

اونا هم که فقط باهات بازی می کنن و همه تون دارین لذت می برین منم از دیدن لذت شما کیف می کنم.

تو این مدت دو بار رفتیم بازار امامزاده حسن فروشگاه ایرانیان که اداره بهم حواله داده بود که خرید کنم و بعد شش ماهه از حقوقم کم کنن. منم که بیشتر خریدامو کرده بودم گفتم برای خواهر و برادرام خرید کنم.

واقعا شلوغ بود ولی کلی خرید کردیم. تو هم بغل بابایی بودی روز اول هول کردی و ناراحت بودی آخه خیلی گرم بود طوری که یه گوشه از سالن کولر روشن کرده بودن بابایی بردت اونجا  و منم کمی شیرت دادم خوابت برد . روز دوم ولی  بهتر بود چون قبل از اینکه اذیت بشی بابایی بردت اون قسمت که خنک تر بود و تو خوابیدی.

خوش گذشت ولی خیلی خسته شدیم کمرم داشت از درد می ترکید.

کلی برای مامان پروانه اینا شیرین کاری می کنی و اونا قربون صدقه ت میرن.

ماکارونی رو با لذت هورت می کشی بالا و درسته قورت میدی. عاشق این کارتم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)