دلنوشته هاي من براي دخترم

داری چهار دست و پا یاد می گیری

1390/9/27 8:20
نویسنده : مامان آرزو
63 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شکرم

سلام جگرم

عسل مامان الان داره مهد می ره . روی شکمت هم می خزی ولی دوست نداری زیاد به خودت زحمت بدی یک کم می ری و شروع می کنی به غرغر کردن و اگه بغلت نکنیم شروع می کنی به گریه کردن. ولی به یک چشم به هم زدن دمر می شی و در می ری . سینه خیز می ری .

دوست داری روی چهار دست و پات بایستی و شیر بخوری ، سخته ولی دوست داری منم زیر بینیتو می گیرم که بتونی نفس بکشی.

دیروز شنبه بود و من کلاس داشتم مجبور بودم برم چون باید پروپوزالمو می گرفتم ببینم تصویب شده یا نه .

بابایی هم نتونسته بود مرخصی بگیره . پس مجبور شدیم یذاریمت مهد نزدیک خونه که یه بار دیگه هم رفتی چون مهد خودت هم از خونه دوره و هم از دانشگاه . تازه من ساعت هفت و چهل دقیقه کلاسم شروع می شه و مهد تو ساعت یک ربع به هشت باز می شه.

رفتم دانشگاه . پروپوزالم تصویب شده بود فقط یک لغت ازش تغییر داده بودن . استاد راهنمام هم خانم دکتر بزرگی و مشاورم خانم دکتر تفرشی بود.

تا ساعت ده کلاس بودم و کلاس آخر ر ودودره کردم و دویدم که برسم به تو . وقتی گرفتمت دلم برات یه ذره شده بود  خانم سنجابی مدیر مهد می گفت خیلی بازی کردی و ما خیلی تعجب کردیم .شاد بوده و بهش خوش گذشته. برگشتنی یه تلفن خوشگل برات خریدم . رسیدیم خونه برات باتری انداختم ازش خوشت اومد و محکم می زدی روش تا آهنگ بزنه.

ممکنه تا آخر هفته مامان پروانه بیاد می گه دلم نمی خواد دخترم اذیت بشه تو این سرما بره بیرون از خونه میام نگهش دارم که تو خونه بمونه و لااقل چند روز راحت بخوابه.

Lilypie - (buQP)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)