دلنوشته هاي من براي دخترم

از شيرگرفتنت

سلام عزیز دل مامان یکی از سخت ترین روزهای زندگیم از شیر گرفتنت بود. تو عاشق شیر خوردن بودی و کم غذا و بد غذا بودی پس دلم نمی خواست از شیر بگیرمت حتی تا 20 سالگی . با هر سختی بود تا پایان دو سالگی بهت شیر دادم. شیر دادن به نظر من اوج احساس زیبای مادریه . از شیره جونت به عزیزت بدی تا رشد کنه . چی از این مقدس تر و پاکتر. با شیر دادن تمام دندونهام خراب شده بود و کمرم درد می کرد که به دلیل کمبود کلسیم بود کلسیمی که تو داشتی مصرف می کردی ولی فدای سرت . اصلا راضی نبودم قطعش کنم. بالاخره دو ساله شدی مامان جونت همش می گفت این بچه اگه شیر نخوره غذا می خوره . از شیر بگیرش تا غذاخور بشه. بالاخره من هم بر خلاف میلم تصمیم بگیرم که د...
10 ارديبهشت 1392

دفاع از پايان نامه م

دختر گلم سلام من دانشگاه رو با تو شروع کردم و بسیار متفاوت: در عرض یک هفته فهمیدم که باردارم و دانشگاه هم ارشد قبول شدم . ترم اول باردار بودم ترم دوم و سوم تو نوزاد بودی. ترم چهارم و پایان نامه تو مریض شدی مجبور شدم دورکار بشم و کارم عقب افتاد . ترم پنجم تونستم با هر بدبختی بود دفاع کنم. برای پایان نامه م مشکل زیاد داشتم دایی امید خونه ما بود و سر کار می رفت باید به کاراش رسیدگی می کردم و براش پخت و پز می کردم . تو خونه بودی و خودت کلی رسیدگی متفاوت  نیاز داشتی . دورکار بودم و کارهای اداره رو باید می رسوندم. کارها و تمیزی خونه هم یه طرف. دیگه به مرز جنون رسیده بودم دلم نمی خواست بیشتر از این عقب بیافتم . بابات هم اک...
12 اسفند 1391

موتور كارن

سلام عزيز مامان اين بار كه كوله ساره رفتيم تو عاشق موتور كارن شده بودي اونهم طبق معمول ازت نمي گرفت و مي ذاشت باهاش بازي كني . البته چون ازت حساب مي بره آخه تو سرش جيغ جيغ مي كني و اون مي ترسه و سريع زمين رو بهت واگزار مي كنه. ...
4 آبان 1391

دوركار شدم

عزیز دلم با یک عالمه دوندگی بالاخره موفق شدم از اول تیر 1391 دورکار بشم. یعنی کارهای اداره رو با کامپیوتر تو خونه انجام بدم و ارسال کنم اداره . هفته ای یک بار هم برم کار جدید تحویل بگیرم. خدا رو شکر  تو این مدت یک کمی تو جون می گیری حداقل دیگه مهد نمیری فعلا یک دوره شش ماهه ست . هر روز صبحها می خوابی چه نعمتی خدا به من ارزانی کرد . خدایا شکرت که دخترم یه مدتی صبحها می خوابه. صبحها تا ساعت9 می خوابی بعضی اوقات هم دیرتر. بعد که بیدار میشی صمبونه(گلم به صبحانه میگه صمبونه somboone)  معمولا سرلاک ، یک ساعتی صبحانه خوردنت طول می کشه ظهر هم برات سوپ آماده می کنم و می خوری. عاشق نون خالی خوردن هستی. کار کردن برام عذاب آوره ...
29 مرداد 1391

روز مادره

سلام شیرین مامان دلم غش میره برای روزی که تو با زبون شیرینت بهم بگی مامان روزت مبارک   گفتم مادر! ... گفت: جانم گفتم درد دارم! ... گفت: به جانم گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم ... ... ... ... گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چشمانم اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم شادم...! همیشه از درد گفتم و از رنج به سلامتی مادر واسه اینکه دیوارش از همه کوتاهتره!   به سلامتی مادر بخاطر اینکه هیچوقت نگفت من همیشه گفت بچه هام...   به سلامتی مادر بخاطر اینکه همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت   به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای س...
23 ارديبهشت 1391

الهی بمیرم برای دخترم که مریض شد

سلام عزیزم مدت زیادیه دل و دماغ اینترنتو ندارم. آخه تو دور از جون مریض بودی.برات تعریف می کنم: اول هفته یک کوچولو آبریزش بینی داشتی  سه شنبه بنفشه جون مربی مهدت گفت  چند تا از بچه های مهد ویروس گرفتن و اسهالن اگه آوینا اینجوری شد گوش به زنگ باش. چهارشنبه ساعت سه و چهار نصفه شب تو اسهال شدید و آبکی داشتی طوری که از پوشکت زد بیرون شستمت و دوباره پوشکت کردم ساعت شش صبح یک بار دیگه شکمت کار کرد به شدت آبکی و با حجم زیاد و بویی مثل تخم مرغ آب پز  گندیده. باباتو بیدار کردم گفتم این بچه ویروس مهد رو گرفته ببین بچم از بی آبی تلف میشه بیا ببریمش بیمارستان نمی تونم تا غروب صبر کنم ببریمش مطب. خلاصه رفتیم بیمارستان اقبال هم...
19 ارديبهشت 1391

خوابهاي شيرين دخترم

چند تا عكسهاي خوابت رو مي ذارم ببيني كه قبل از يك سالگي چه مدلي مي خوابيدي. گاهي با چشمهاي باز مي خوابيدي، گاهي با يك چشم باز ، گاهي با دهان باز، گاهي دستها بالا، گاهي دست زير سر و ...               ...
10 فروردين 1391

وطن من

اینجا وطن من است اینجا سرزمین من است اگر همه از موقعیت جغرافیایی وطنشان می گویند من حرفی برای گفتن ندارم اگر تو از غم ریشه ات در باشور و باکور می گویی من حرفی برای گفتن ندارم چرا که وطن من تاریخ و جغرافیا نمی شناسد اینجا وطن من است اینجا سرزمین من است اینجا چهاردیواری است که هیچ گاه سندش به نام من نخواهد بود هیچگاه روی زنگ درش نام مرا نخواهند نوشت هیچگاه هیچ قبضی با نام من نخواهد آمد در هویت فرزندم جایی برای من نیست اینجا وطن من است اینجا سرزمین من است جایی که در هر وضعیت و در هر شرایط و در هر مقامی باید در آن بمانم کار کنم تن بدهم شیر بدهم پیر شوم چروک شوم و بمیرم تا شاید به پاس این س...
29 بهمن 1390