دلنوشته هاي من براي دخترم

از شمال برگشتيم

سلام همسفر روز يكشنبه 13 مهر صبح كه از خواب پا شديم  از جاره فيروزكوه راه افتاديم به سمت محمود آباد. راه خوب و همواري بود و سه ساعته رسيديم محمودآباد . وسط راه كنار پل ورسك پياده شديم و اين پل زيبا و قديمي رو ديديم.   به محمودآباد كه رسيديم سريع رفتيم كنار دريا:     هنوز نرسيده تو شروع كردي به شن بازي:   مقصدمون مجتمع آموزشي تفريحي نفت بود كه كمي از محمود آباد دورتره:     تو سوار بر كوله بار سفرمون وارد آسانسور شدي تا بريم اتاقمون:   منظره دريا از اتاقمون واقعا ديدني بود:   چهار روز اونجا بوديم خيلي خوش گذشت، يه قاي...
23 مهر 1393

سيرك

سلام قشنگم سيرك كه بهت گفته بودم كنسل شد افتاد براي روز بعد كه عيد قربان بود ساعت 8 تا 10 شب . ولي ما كه فرداش عازم شمال بوديم . از صبح زود مي خواستيم بريم. پس تصميم گرفتم بليط هامونو بدم به دو تا از همكارا . دو تا دادم به مامان ساقي. سه تا هم به مامان مبينا. بعد ازشون پرسيدم كه رفتن يا نه  و راضي بودن . مامان ساقي گفت ساقي خيلي ترسيده ولي مامان مبينا گفت همش دعات كردم انقدر كه بچه م خوشش اومده بود. از وقتي هم كه برگشتيم داره با باباش بند بازي مي كنه. اي جانم. ...
23 مهر 1393

سفر شمال

سلام عزيز دل مامان خوبي؟ فردا قراره بريم شمال، داريم از طرف محل كار ماماني ميريم مسافرت به شهر محمودآباد. مجتمع شركت نفت. حتما به گل مامان خوش مي گذره چون تو عاشق دريا و شمال شدي. دارم لحظه شماري مي كنم براي فردا تا شاديتو ببينم. انقدر ذوق مي كني براي دريا و شنا، كه منو هيجان زده مي كني. برگشتيم حتما برات عكسهاي سفر رو مي ذارم. امشب هم قراره كه بريم سيرك خليل عقاب كه توي بوستان ولايت هست . ساعت 9 تا 11 شبه . نمي دونم ساعت 5 از سر كار برسيم خونه و هشت هم راه بيافتيم به سمت سيرك ، مي تونيم فردا به موقع بيدار بشيم و بريم سفر يا نه. عيب نداره مهم اينه كه با هم خوش باشيم . ...
12 مهر 1393

پايه بالاتر

سلام خانم كوچولوي بزرگ مامان نيم ساعت پيش يه سر زدم مهد كه حالتو بپرسم . مي دوني چي گفتن؟ مربيتون و مديرتون گفتن كه رفتي كلاس بالاتر. عاشقتم مربي تون مي گفت آوينا خيلي هم هيجان داره .  فقط مي پره هوا و خوشحالي مي كنه. چون دو تا كلاس قبليتون مثل خونه بودن ، يه فرش روي زمين كه مي خوابيدين ، ولي اين يكي ميز و صندلي داره و مثل كلاس واقعيه . قربون دختر بزرگ خودم . الهي دانشگاه رفتنتو با عزت و آبرو و سلامتي ببينم. ضمنا مربي تون يه ليست داد كه برات بخرم . ليوان و دمپايي و شونه و آزمايش انگل و ... جونم هم بخوان برات مي دم. امروز از سر كار كه بريم سر راهمون برات لوازمت رو مي خريم. گلم . زيباي من. همه زندگي من. &...
6 مهر 1393

كيف دخترم

سلام عزيز دلم . اول مهر نزديكه  و ما براي دختر گلمون لوازم التحرير خريديم . عاشق كيفت شدي .   رفته بوديم پارك شهر گفتي بايد كيفم هم بيارم.     ...
26 شهريور 1393

فوت پدربزرگ بابايي

دختر گل مامان دوشنبه سوم شهريور طرفهاي غروب بود كه عموهات زنگ زدن گفتن بابا ميكاييل فوت كرده، خدا رحمتش كنه مرد خوبي بود. چند هفته قبل از فوتش با هم رفته بوديم عيادتش. تو خيلي ازش خوشت اومد چون خيلي خوب فارسي حرف مي زد . تو گفتي مامان بابا ميكاييل كچله؟ خودش جواب داد آره كچلم و خنديد . تو دوستش داشتي. بنده خدا عصر دوشنبه به رحمت خدا رفت . بابايي گفت چكار كنيم گفتم بايد بريم. با اينكه راه دوره . بعدش هم با همكارامون هماهنگ كرديم  كه فردا و پس فردا سر كار نميايم. و با عمو بهروز راه افتاديم. صبح رسيديم كرمانشاه مامان و باباي منو برديم و رفتيم خونه بابابزرگ و مامان بزرگت . رسيديم مستقيم رفتيم مسجد . روز طولاني بود تمام شب بيدار بودم و نص...
19 شهريور 1393

آقاي كاكائويي

سلام گل مامان ديروز دختر عمو ليلي من زنگ زد كه احوالمو بپرسه . داشتم مي گفتم كه سلام دخترعمو . خوبيد؟ بچه ها خوبن؟ آقاي كاكايي چطوره؟  تو اومدي گفتي مامان اسم آقاشون چيه؟ گفتم آقاي كاكايي. با صداي بلند زدي زير خنده ، هه هه هه هه چه اسم خنده داري؟ آقاي كاكائويي؟ هه هه هه هه هه منو ميگي؟ از خجالت نفسم بند اومد دختر عموم هم نمي دونم فهميد چي گفتي يا نه ولي به روي خودش نياورد. بعد از تموم شدن تلفن منم اينطوري: ...
19 شهريور 1393

آوينا در مزرعه عمه

    عسل مامانش    شيرين مامان داره خيار مي خوره، دخترم عشق خياره، ممكنه پشت سر هم يك كيلو هم بخوره. اين لباس خوشگل رو هم مامان بزرگت به خياط گفت برات بدوزه . خيلي بهت مياد . مخمل زرشكيه . يه پيراهن بلند و شلوار كه تو خيلي دوستش داري. مباركت باشه شيرينم نمايي از روستاي محل زندگي عمه آمنه:               ...
5 شهريور 1393