دلنوشته هاي من براي دخترم

كيف دخترم

سلام عزيز دلم . اول مهر نزديكه  و ما براي دختر گلمون لوازم التحرير خريديم . عاشق كيفت شدي .   رفته بوديم پارك شهر گفتي بايد كيفم هم بيارم.     ...
26 شهريور 1393

فوت پدربزرگ بابايي

دختر گل مامان دوشنبه سوم شهريور طرفهاي غروب بود كه عموهات زنگ زدن گفتن بابا ميكاييل فوت كرده، خدا رحمتش كنه مرد خوبي بود. چند هفته قبل از فوتش با هم رفته بوديم عيادتش. تو خيلي ازش خوشت اومد چون خيلي خوب فارسي حرف مي زد . تو گفتي مامان بابا ميكاييل كچله؟ خودش جواب داد آره كچلم و خنديد . تو دوستش داشتي. بنده خدا عصر دوشنبه به رحمت خدا رفت . بابايي گفت چكار كنيم گفتم بايد بريم. با اينكه راه دوره . بعدش هم با همكارامون هماهنگ كرديم  كه فردا و پس فردا سر كار نميايم. و با عمو بهروز راه افتاديم. صبح رسيديم كرمانشاه مامان و باباي منو برديم و رفتيم خونه بابابزرگ و مامان بزرگت . رسيديم مستقيم رفتيم مسجد . روز طولاني بود تمام شب بيدار بودم و نص...
19 شهريور 1393

آقاي كاكائويي

سلام گل مامان ديروز دختر عمو ليلي من زنگ زد كه احوالمو بپرسه . داشتم مي گفتم كه سلام دخترعمو . خوبيد؟ بچه ها خوبن؟ آقاي كاكايي چطوره؟  تو اومدي گفتي مامان اسم آقاشون چيه؟ گفتم آقاي كاكايي. با صداي بلند زدي زير خنده ، هه هه هه هه چه اسم خنده داري؟ آقاي كاكائويي؟ هه هه هه هه هه منو ميگي؟ از خجالت نفسم بند اومد دختر عموم هم نمي دونم فهميد چي گفتي يا نه ولي به روي خودش نياورد. بعد از تموم شدن تلفن منم اينطوري: ...
19 شهريور 1393

آوينا در مزرعه عمه

    عسل مامانش    شيرين مامان داره خيار مي خوره، دخترم عشق خياره، ممكنه پشت سر هم يك كيلو هم بخوره. اين لباس خوشگل رو هم مامان بزرگت به خياط گفت برات بدوزه . خيلي بهت مياد . مخمل زرشكيه . يه پيراهن بلند و شلوار كه تو خيلي دوستش داري. مباركت باشه شيرينم نمايي از روستاي محل زندگي عمه آمنه:               ...
5 شهريور 1393

رها كوچولو

دیروز گفتی مامان دیروز با اسباب بازی زدم تو سر رها کوچولو. حواسم نبود. انقدر دلم سوخت براش . رفتم سرشو بوس کردم. رها پنج ماهه ست . دختر مربی تون زینب جونه. امروز صبح ازش پرسیدم گفت راست میگه ولی اشکال نداره پیش میاد . منم معذرت خواهی کردم. قربون دختر گلم که با یه بوس عذرخواهی و پشیمونیشو بیان کرده.
29 تير 1393

گنجشك مرده

امروز من و تو از سر کار که داشتیم می اومدیم خونه  دم در نونوایی یه گنجشک کوچولو دیدیم که مرده بود پرسیدی این چی شده؟ خوابه؟ گفتم نه عزیزم مرده . فکر کنم یکی با تفنگ بادی کشته باشه. گفتی بیدار میشه؟ گفتم نه عزیزم مرده . ناراحت شدی کلی از پسره که اونو کشته عصبانی شدی. وقتی بابا اومد براش تعریف کردی و کلی آب و تاب دادی . که من و مامان انقدر دلمون براش سوووووووخت که نگو . الهی قربون خاطره تعریف کردنت . ...
25 تير 1393

زن مي تواند هر چيزي باشد

زن در یک جا می تواند بی سواد باشد در جای دیگر با دنیایی مشغله، به مدارج بالا برسد زن در یک جا می تواند خانه دار باشد در جای دیگر کارمند یک اداره معتبر دولتی زن می تواند دریده ، بی حیا و سیری ناپذیر شود در جای دیگر سربه زیر و سیراب از عشق زن می تواند وحشی و درنده خو باشد یا لطیف و با احساسات عاشقانه و شاعرانه یک زن می تواند در یک روز با یک لشکر مرد باشد یا تمام عمر سر بر یک بالش بگذارد یک زن می تواند هر چیزی باشد و این بستگی به تو دارد ای مردی که در زندگیش هستی تو در این دو راهی ها تعیین کننده هستی آنطور که من در منزل همسر، کارمند شدم، فوق لیسانس گرفتم ، به هیچ نگاهی چشم ندوختم، وقار و حیا و شرف و آبرو ا...
24 تير 1393