دلنوشته هاي من براي دخترم

سفر

سلام عزيزم فردا و پس فردا تاسوعا و عاشوراست. ما تعطيليم . بعدش چهارشنبه ست و پنج شنبه جمعه ، كه اگه ما چهارشنبه رو مرخصي بگيريم ميشه 5 روز تعطيلي. مي خوايم بريم خونه بابابزرگ و مامان بزرگت. دو سه باره ميريم كرمانشاه ولي خونه اونا نرفتيم . اميدوارم بهمون خوش بگذره مخصوصا به تو گل زيباي مامان. خدا كنه هوا سرد نباشه و تو اذيت نشي.   ...
11 آبان 1393

زيارت عاشوراي تو و فاطمه

سلام شيطونك امروز من و تو  و فاطمه با هم رفتيم نمازخونه اداره براي زيارت عاشورا. چكار كرديد شما دو تا ؟؟؟؟؟ با مهر نمازها خاله بازي و خونه بازي مي كرديد . به جاي سينه زدن شكم مي زديد.با جانماز و چادر نمازها بازي مي كرديد و همش داشتيد دنبال هم مي دويديد. و سر و صدا مي كرديد. همكارا هي گريه مي كردن و به شما دوتا نگاه مي كردن . منم هي لبمو گاز مي گرفتم و بهت تذكر مي دادم ولي كو گوش شنوا.  
8 آبان 1393

از شمال برگشتيم

سلام همسفر روز يكشنبه 13 مهر صبح كه از خواب پا شديم  از جاره فيروزكوه راه افتاديم به سمت محمود آباد. راه خوب و همواري بود و سه ساعته رسيديم محمودآباد . وسط راه كنار پل ورسك پياده شديم و اين پل زيبا و قديمي رو ديديم.   به محمودآباد كه رسيديم سريع رفتيم كنار دريا:     هنوز نرسيده تو شروع كردي به شن بازي:   مقصدمون مجتمع آموزشي تفريحي نفت بود كه كمي از محمود آباد دورتره:     تو سوار بر كوله بار سفرمون وارد آسانسور شدي تا بريم اتاقمون:   منظره دريا از اتاقمون واقعا ديدني بود:   چهار روز اونجا بوديم خيلي خوش گذشت، يه قاي...
23 مهر 1393

سيرك

سلام قشنگم سيرك كه بهت گفته بودم كنسل شد افتاد براي روز بعد كه عيد قربان بود ساعت 8 تا 10 شب . ولي ما كه فرداش عازم شمال بوديم . از صبح زود مي خواستيم بريم. پس تصميم گرفتم بليط هامونو بدم به دو تا از همكارا . دو تا دادم به مامان ساقي. سه تا هم به مامان مبينا. بعد ازشون پرسيدم كه رفتن يا نه  و راضي بودن . مامان ساقي گفت ساقي خيلي ترسيده ولي مامان مبينا گفت همش دعات كردم انقدر كه بچه م خوشش اومده بود. از وقتي هم كه برگشتيم داره با باباش بند بازي مي كنه. اي جانم. ...
23 مهر 1393

سفر شمال

سلام عزيز دل مامان خوبي؟ فردا قراره بريم شمال، داريم از طرف محل كار ماماني ميريم مسافرت به شهر محمودآباد. مجتمع شركت نفت. حتما به گل مامان خوش مي گذره چون تو عاشق دريا و شمال شدي. دارم لحظه شماري مي كنم براي فردا تا شاديتو ببينم. انقدر ذوق مي كني براي دريا و شنا، كه منو هيجان زده مي كني. برگشتيم حتما برات عكسهاي سفر رو مي ذارم. امشب هم قراره كه بريم سيرك خليل عقاب كه توي بوستان ولايت هست . ساعت 9 تا 11 شبه . نمي دونم ساعت 5 از سر كار برسيم خونه و هشت هم راه بيافتيم به سمت سيرك ، مي تونيم فردا به موقع بيدار بشيم و بريم سفر يا نه. عيب نداره مهم اينه كه با هم خوش باشيم . ...
12 مهر 1393

پايه بالاتر

سلام خانم كوچولوي بزرگ مامان نيم ساعت پيش يه سر زدم مهد كه حالتو بپرسم . مي دوني چي گفتن؟ مربيتون و مديرتون گفتن كه رفتي كلاس بالاتر. عاشقتم مربي تون مي گفت آوينا خيلي هم هيجان داره .  فقط مي پره هوا و خوشحالي مي كنه. چون دو تا كلاس قبليتون مثل خونه بودن ، يه فرش روي زمين كه مي خوابيدين ، ولي اين يكي ميز و صندلي داره و مثل كلاس واقعيه . قربون دختر بزرگ خودم . الهي دانشگاه رفتنتو با عزت و آبرو و سلامتي ببينم. ضمنا مربي تون يه ليست داد كه برات بخرم . ليوان و دمپايي و شونه و آزمايش انگل و ... جونم هم بخوان برات مي دم. امروز از سر كار كه بريم سر راهمون برات لوازمت رو مي خريم. گلم . زيباي من. همه زندگي من. &...
6 مهر 1393