دلنوشته هاي من براي دخترم

فصل امتحانای مامان

1390/4/30 12:40
نویسنده : مامان آرزو
76 بازدید
اشتراک گذاری

از دوشنبه سی خرداد امتحانام شروع شد که امتحان سازماندهی پیشرفته با دکتر مجیدی بود  . دایی حامد اومد پیشت موند قبل از رفتنم حمومت کردم تا بخوابی و اذیت نشی. رفتم امتحانو برگشتم امتحانم اصلا خوب نبود چون سر امتحان گوشیم زنگ خورد و مراقب می خواست بیرونم کنه و برام تقلب بنویسه چون گوشی روشن سر جلسه یعنی تقلب و با وساطت استاد قضیه تموم شد ولی من دل تو دلم نبود ببینم کیه نگران بودم که حامد باشه و نکنه تو مشکلی داری . به سرعت امتحانمو سرهم بندی کردم و رفتم خونه . بین راه زنگ زدم حامد گفت می خواستم بدونم شیر کجاست پیدا کردم . خدا خیرت بده امتحانم خراب شد.

درس که نمی تونم بخونم نمی شه که از دایی حامدت انتظار داشته باشم بچه داری کنه فقط گفتم بیاد برای وقتی می رم سر جلسه مواظبت باشه. برای همین هم فقط موقعی که تو خوابی می تونم درس بخونم اونم که اونقدر خستم که نا ندارم . موقعی که دارم می رم تو راه تو مترو کمی می خونم . خدا کنه درسی رو نیفتم.

چهار تا امتحان داشتم که هر بار قبل از رفتن حمومت می کنم و سریع می خوابی تا دو سه ساعت . شیر خودم رو هم برات می ذارم شیشه که نمی گیری دایی حامد با قطره چکان بهت می داد.

پنج شنبه دوم تیر امتحان تکنولوژی اطلاعات با دکتر وزیرپور داشتم . خوب نبود چون حجم جزوه زیاد بود و من نرسیدم بخونم.

بعدی ششم تیر نمایه سازی با دکتر بنی اقبال بود اونم خوب نبود ولی پاس می شه . . یازدهم که دیگه نگو هیچی هیچی نتونستم بخونم فقط تو راه .مرجع با دکتر سپهر بود. هر چی از دهنم دراومد نوشتم .

آخرین امتحانم وصایای امام با آقای اخلاقی بود که حتی یک جلسه هم نرفته بودم سر کلاس چون با استاد صحبت کردیم که کارمندیم و ارشدیم گفت نیاین فقط یه تحقیق به من بدید منم یه تحقیق پروپیمون با عنوان روشنفکری و روشنفکران از دیدگاه امام خمینی تحویل دادم و بیست هم شدم.

بقیه درسها نمره شون اومد نمایه سازی پانزده ، مرجع سه واحدی بود چهارده شدم و معدلمو کشید پایین . ترم گذشته معدلم داشت به نوزده نزدیک می شد حالا حدود پونزده شونزدهه. وزیرپور بهم هجده داد.

در کل دوره سختی بود خیلی نگران تو بودم و سعی می کردم  برای تو به غیر از ساعتی که امتحان دارم چیزی کم نذارم برای همین هم درس نمی خوندم یا خیلی کم می خوندم.

از طرف کتابخونه قراره بریم هتل کوثر زیباکنار . بعد از این همه استرس خیلی لازم بود.

دایی حامد موند  دایی مهدی و خاله آزاده هم اومدنو رفتیم . بسیار جای قشنگی بود هتل متعلق به صداوسیما بود . خیلی خوش گذشت لاهیجان هم که نزدیک بود یه روز رفتیم . رفتیم شیطان کوه و موزه تاریخ چای که مقبره کاشف السلطنه بودو واقعا خوب بود و کلی هم عکس گرفتیم . تو کاشف السلطنه تو بغل دایی مهدی بودی کلا دوست داشت همش بغلت کنه  تو با یه خانمه دوست شدی یه هو دیدم صدای قهقهه ت تمام سالنو پر کرده خانمه هم ذوق کرده بود. بعد دیدم رفتی بغلش و باز داری ابراز احساسات می کنی . من دایی مهدی رو دعوا کردم که چرا بغل مردم می دی و دیگه نمیدمش بهت معلوم نیست بغل هر کی برسی می دی . دلم سوخت چون التماس می کرد که نه تو رو خدا دوستش دارم بده قول می دم دیگه به هیچ کی ندم. باز رفتی بغلش . کلی از راه هم  تو ماشین پیشش بودی.

وقتی برگشتیم خاله آزاده که تلفنی با استادش در تماس بود متوجه شد که نمرش اشکال داره پس مجبور شد با دایی حامد برن . هفته بعد هم قرار شد ما با دایی مهدی بریم . که دایی مهدی یه درخواست کار داشت باید شنبه می رفت  پس ما پنج شنبه رفتیم تا وقتی که مهدی بعدا بیاد . بابایی مارو گذاشت کرمانشاه و خودش بدون ماشین برگشت. آخه ماشینو برای ما گذاشت . مهدی هم دو روز بعد اومد گفت تو مصاحبه نپذیرفتنش.

راستی دهم تیر تولد من بود هیچ کس یادش نبود . فقط اداره مون پنجاه تومن بابتش به حسابم واریز کرد . دستشون درد نکنه .

ماه رمضون هم  از دهم مرداد شروع شده.

و تو هم سه ماهت تموم شد. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)