دلنوشته هاي من براي دخترم

تعطیلات طولانی مدت

1390/5/23 8:40
نویسنده : مامان آرزو
89 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین مامان

هنوز هم کرمانشاهیم

حسابی بهمون خوش می گذره . مخصوصا به تو که مامان پروانه تو از منم بیشتر دوست داری . اونو که می بینی منو از یادت می ره. همش اون حمومت می کنه منم از این کار لذت می برم  چون می دونم تو هم دوست داری و هم اینکه مامانم از وقتی من ازش دور شدم خیلی افسرده  و شکسته شده و هیچی خوشحالش نمی کنه و لی با تو احساس خوشی و سرزندگی رو می شه تو وجودش دید وقتی با توئه اصلا مریض نمی شه و اصلا سرش درد نمی کنه . از بچه های خودش بیشتر دوستت داره . به همین خاطر هم من دوست دارم مدت کوتاهی که با همیم رو با اون بگذرونی . البته بقیه هم زمین نمی ذارنت و لوست می کنن و تو هم حال می کنی . عاشق داییاتی. خاله آزاده هم بدجوری دوست داری . ولی بابای منو دوست نداری وگریه می کنی و ازش فرار می کنی.

خلاصه من سه روز در هفته با دختر خالم شکوفه می رم باشگاه بدنسازی آخه  خیلی چاق و بی ریخت شدم. یک کمی خوبه ولی من وقت آنچنانی ندارم و امیدوارم تو همین مدت کم هم تا حدودی جواب بده . تا حالا که می گن کمی دور کمرم و شکمم بهتر شده .

هر روز که می رم باشگاه برات شیر می ذارم تا بهت بدن. وقتی بر می گردم تا یک ساعت بعد از ورزش نباید بهت شیر بدم چون مربیم خانم آهی گفته بعد از ورزش شیر تلخ می شه و نی نی گلت بدش میاد ممکنه دیگه شیرتو نخوره و از جلو چشمش بیفته .

این مدت که تغذیه منم خوبه تو خیلی کپل و قشنگ شدی و حسابی وزن گرفتی. آخه مامان پروانه حسابی مواظب تغذیه منه می گه اینو بخور نه برای خودت برای اینکه شیر دخترم خوشمزه بشه.

ماه رمضونه و نمیشه خیلی بیرون رفت ولی شبها تا حالا دو سه بار شام بردیم بیرون خوردیم . من رانندگی کردم . رفتیم همین پارک کنار کمربندی . یه شب هم آش و حلیم خریدیم با خاله محبوب اینا رفتیم و خیلی خوش گذشت.

یک بار هم روانسر رفتیم و یک بارهم بابایادگار . من که رانندگی می کنم تو بغل مامان پروانه ای و از من با دقت تر می گیرتت و کل مسیر هم می خوابی . فقط بابایادگار که مسیر طولانی بود بیدار شدی و شیر خواستی و کلی گریه کردی منم مجبور شدم چندین بار زدم کنار و شیرت دادم .

خیلی خوب بود چون برخلاف خونه خودمون که من تنها بودم و فقط به تو می رسیدم و خودم گشنه و تشنه بودم (به خواست خودم . چون دوست ندارم اذیت بشی) اما اینجا غذا آماده ست و من راحت  می تونم بدون نگرانی یه چرت بخوابم و مهمونی بریم و کمتر دلتنگ بشیم . خونه خاله محبوب بریم که تو خیلی دختراش اشرفی و شکوفه رو دوست داری.

واکسن چهار ماهگیت هم کرمانشاه زدیم و باز تب کردی و روز بعد خوب خوب شدی.

احتمالا تا پایان ماه رمضون همین جاباشیم.

راستی الان خیلی به ندرت با قهقهه می خندی و معمولا این خنده ها رو برای دایی حامد می کنی .

سالگرد ازدواجمون هم به بابایی فقط تبریک گفتم و در واقع امروز سالگرد روزی بود که پارسال برای اولین بار فهمیدم باردارم .

بابا هم یک بار بهمون سر زد هم برای اینکه شدیدا دلش برای تو تنگ شده بود و دوست داشت ببینه که چقدر تغییر کردی با اینکه دایی حامد تند تند براش عکساتو ایمیل می کنه ولی خودش اومد هم برای اینکه برات پوشک بیاره چون کرمانشاه نتونستم مارک پوشک تو رو پیدا کنم البته زیاد نگشتم ولی خوب خیلی جستجو می خواست پس بابایی برات یه بسته پوشک مولفیکس آورد قبل از این جوی فول مصرف می کردی ولی الان مولفیکس.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)