دلنوشته هاي من براي دخترم

رفتيم سر كار

1390/7/17 9:40
نویسنده : مامان آرزو
55 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جگرم

بالاخره تو در شش ماهگی کارمند شدی و ما دیروز رفتیم سر کار . صبح بابایی تا دم سرویس بدرقه مون کرد و ایستاد تا سرویس بیاد اولین بار بود که بچه بغل سوار ون می شدیم سرت خورد به سقف و کمی گریه کردی ولی زود آروم شدی و چند دقیقه بعد خوابت برد تا رسیدیم سر کار. رفتیم مهد و خودم لباساتو در آوردم شیرت دادم آروم که شدی تحویلت دادم اونروز خیلی بهت سر زدم و پیشت موندم پایان روز هم که ساعت دو نیمه یک ساعت زودتر رفتم تا آمادت کنم ولی خیلی گریه کرده بودی . الهی بمیرم. باهام قهر بودی نگام نمی کردی و هر چی باهات حرف می زدم توجهی نمی کردی. باز به فکر استعفا افتادم . مطمئنا هر وقت که بدونم بهت سخت می گذره این کارو می کنم.

برات فرنی خیلی رقیق با شیر خودم درست کرده بودم و گذاشته بودم تو کوله پشتی قشنگی که تازه برات خریده بودیم . پوشک و کهنه تعویض و یه دفتر یادداشت و چند تا اسباب بازی و یک دست لباس .

چند تا هم عکس ازت گرفتیم با اون کوله قشنگت. همکارا دعوام کردن که این کوله رو چرا انداختی کول خودش گفتم به خدا سنگین نیست. باشه دیگه خودم می گیرم.

اين هم دو سه تا عكس از روز اول و دوم مهد رفتن گل مامان:

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)