دلنوشته هاي من براي دخترم

هفته سی و هفتم و سی و هشتم

1390/1/13 9:08
نویسنده : مامان آرزو
292 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین مامان.

هفته سی وهفت

تبریک! کودک شما کامل شده است و از این به بعد قادر خواهد بود که به زندگی در خارج رحم ادامه دهد. کودکانی که قبل از 37 هفتگی به دنیا بیایند نارس و به آنهایی که بعد از 42 هفته به دنیا بیایند دیرشده می گویند. وزن کودک شما کمی بیشتر از 2720 گرم است و از سر تا پاشنه پا حدود 48.2 تا 50.8 سانتی متر طول دارد.
موی سر بسیاری از کودکان در هنگام تولد کامل است و طول موهای آنها ممکن است بین 1.2 تا 3.8 سانتی متر باشد. اگر رنگ موی کودک شما با خود شما یکسان نیست تعجب نکنید. برخی نوزادان هم تنها کمی موی کرک مانند دارند.

 

 هفته سی وهشت

کودک شما حسابی چاق شده است! او بین 2720 تا 3400 گرم وزن دارد (پسرها معمولا کمی سنگین تر از دخترها هستند) و طول بدن او نیز بین 48.2 تا 50.8 سانتی متر است. او می تواند خیلی محکم چنگ بیندازد که این را هم به زودی می توانید با انگشت خود امتحان کنید! اندامهای او کاملا رشد کرده و در مکان نهایی خود قرار دارند. ولی ریه ها و مغز او هرچند به اندازه ای رشد کرده اند که بتوانند فعالیت کنند اما تا زمان تولد و مدتی پس از آن نیز به رشد خود ادامه می دهند.

 

عزیز مامان . دیگه باید یواش یواش جمع و جور کنی و بار و بندیلاتو ببندی که سفری در پیش داری.

دلم آواز غریبی دارد سفری در پیش است .

قدری آنسو تر شستشو خواهم کرد بدن بی رمق قافیه را .

و دلم می شکند با صدای چکش خاطره ها .

دلم آواز غریبی دارد سفری در پیش است.

 

احساساتم پره از ترس و دلهره از اینکه تو چطوری ؟ چطور میای ؟سالمی ؟ من سالم می مونم؟ می مونم که ببوسمت ؟ یا ندیده جات می ذارم ؟ الان چند روزه که اصلا خوشحال نیستم همش ترس و اضطراب و نگرانی . همش می ترسم یه وضعیتی شوکه م کنه . وای چی می شه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

با این حال سر پام. کسی این ترسا رو نمی دونه .

 

راستی مهمونامون اومدن صبح روز یک شنبه رسیدن . چقدر دیر آخه همون شب ساعت سه و نیم قراره که سال تحویل بشه .خیلی خوشحال شدم . اون روز آخرین روز سال هشتاد و نه بود تا ظهر استراحت کردن و من نهار پختم  عصر وشب رفتیم بیرون . وای که چه غلغله ای بود. اصلا فکر خوبی نبود ممکنه بود وسط جمعیت له بشم و همون جا تو به دنیا بیای . فکرشو بکن . ماشینا هم که تو ترافیک دستفروشا و آدما نمی تونستن حرکت کنن.وای     

ولی خوب بیشتر به خاطر مامان و خاله آزاده رفتیم. دایی مهدی و دایی حامد همش ادای راه رفتن منو در می آوردن.

شب بیدار موندم و سفره هفت سین چیدم ولی مسافرامون اونقدر خسته بودن که خوابیدن . بابایی که هم همیشه مسافره و خسته ست .اونم خوابید . دیگه داشت خوابم می برد  . سفره آماده بود و روی میز تمام اقلام هفت سین و میوه و آجیل و شیرینی رو چیده بودم چند دقیقه مونده بود سال تحویل بشه همه رو بیدار کردم و  آغاز سال جدیدو به هم تبریک گفتیم .

عزیزم عید تو هم مبارک . این اولین عیدیه که تنها نیستم به امید صد و بیست تا عید که باشی و ببینی حتی اگه من در کنارت نباشم.

از اون روز کارمون شده بود بیرون رفتن و گشتن . اول از همه رفتیم پارک چیتگر که چقدر هوا بهشتی بود دلمه برگ مو بردیم و رو ذغال گرم کردیم واقعا خوش گذشت .

شب هم رفتیم پارک باباییان نزدیک خونمون آخه تعدادمون زیاده و تو یه ماشین جامون نمی شه . چیتگر هم که رفتیم دایی امید و دایی مهدی با مترو اومدن. پارک لاله رفتیم .

آخر هفته بابای من گفت که باید برم هر چقدر اصرار کردم نموند . جاش خیلی خالی شد خیلی از رفتنش غصه خوردم یه دلیلش هم این بود که هیچ چیز خوردنی برای تو راهش ندادم بره آخه یادم رفت. اونم چیزی نگفت وای الان یا باید گرسنه بمونه یا بره از آت و آشغالای تو راهی بخره .

 

بعد از رفتن بابام بازم گردشها و تفریحات ادامه داشت یک بار دیگه هم رفتیم چیتگر . درکه هم رفتیم و با اینکه خیلی خطرناک بود کلی کوهنوردی کردم با خودمون غذا الویه برده بودیم .بچه هامون خیلی دوست دارن. خیییییلیییییییی هوا سرد بود .آخرش یه چای خوردیم که خیلی چسپید اولش یک عالمه بغلش کردم تا گرمم کنه. بعد خوردمش.

 

باز رفتم دکتر این دفعه دکتر دید فشارم خیلی بالاست برام آزمایش ادرار بیست و چهار ساعته نوشت که ببینن اگه پروتیئین یا قند دفع می کنم هر چه سریع تر  تو رو نجات بدن. یه ظرف بهم دادن و من تو حموم قایمش کردم و تا روز بعد تو اون ادرار می کردم .

فورا نتیجه رو دادن آخه اورژانس بود نتیجه خوب بود و ترسی وجود نداشت.

 

دفعه بعد که رفتم دکتر باز فشارم بالا بود دکتر رامزی سریع معرفیم کرد بیمارستان اقبال گفت برو اونجا بستری شو اگه فشارت همین جوری بمونه باید زایمان کنی . من و مامان پروانه رفته بودیم . زود زنگ زدم به بابایی که بیاد. رفتم رو تخت بخش زایمان دراز کشیدم فشارم هنوز بالا بود دوازده بود گفت آروم دراز بکش و به هیچی فکر نکن راستی یه آزمایش ادرار اورژانسی هم دادم. اگه تو ادرارم پروتئین باشه یا فشارم پایین نیاد تو رو به دنیا بیارن.

جوابا آماده شد و خدا رو شکر فشارم هم خوب بود مرخصم کردن. ولی گفت احتمالا به خاطر استرسه کاملا آروم باش وگرنه برای بچه خطرناکه. منم سعی می کنم که رعایت کنم. البته تقریبا هر روز با دایی امید بحث داریم سر زندگی و آینده و این حرفا فکر کنم همون اذیتم می کرد.

دکترم برای روز یکشنبه چهارده فروردین برام وقت زایمان سزارین تعیین کرد  گفت هفت و نیم صبح اونجا باش.

 

وای بازم ترس و بازم دلهره.

 

روز سیزده بدر رفتیم پارک ساعی و نهار هم اونجا بودیم می تونی فکر کنی این آخرین روزی بود که تو توی شکم من بودی . با اینکه به روی خودم نمی آوردم ولی خیلی اضطراب داشتم حتی می خواستم بزنم زیرش و نرم .ولی اونوقت تو طبیعی به دنیا می اومدی و من نمی تونستم جلوی اومدنتو بگیرم.

شب ساعت هفت به دکترم زنگ زدم و گفتم که من فردا صبح میام . توصیه ای چیزی دارین ؟ گفت همین الان یه شام سبک بخور  و دیگه تا فردا هیچی نخور.

منم همین کارو کردم و رفتم حموم یه حموم حسابی کردم آخه معلوم نبود که تا کی دیگه نمی تونم حموم برم و حتی فکر می کردم شاید این آخرین حمومم باشه هر چیزی احتمال داشت . خدای ناکرده ممکن بود هر دومون فردا شب همین وقت دیگه نباشیم یا من باشم و زبونم لال تو نباشی یا تو باشی و من نباشم که نازتو بکشم  و بهترین حالت اینه که هم من باشم و هم تو و تا سالیان سال روی مژه هام حملت کنمو تر و خشکت کنم.

بعد هم خوابیدم. تو هم بخواب وروجک من . فردا همین موقع تو توی بغلمی.

شب بخیر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)