دلنوشته هاي من براي دخترم

روغن حيواني

1389/12/9 12:48
نویسنده : مامان آرزو
116 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل مامان

مامان بابایی یعنی مادربزرگ تو قول داده بود که برامون روغن حیوانی آماده کنه البته این که چطور به دستمون برسونه خودش داستانیه . عمو طاهرت با خانمش و بچه ش تصمیم گرفته بودن با این اوضاع من تعطیلات عید رو بیان اینجا. وای که چقدر حرص خوردم اونا که تازه بچه دار شدن یعنی نمی دونن تو روزای آخر یه خانم پا به ماه چطور می تونه از مهمون پذیرایی کنه؟

خلاصه با پیغام و پسغام گفتیم که برای عید می ریم کرمانشاه همونجا هم زایمان می کنم یا اینکه مامانم اینا میان خونمون. که در اون صورت هم هر کسی می دونه خونه یه خوابه ما برای سه چهار نفر هم کوچیکه تازه اونم فقط برای نشستن , فکر کن موقع خواب چی می شه .

بالاخره انگار تصمیم گرفتن نیان چون زنگ زدن گفتن تابستون میایم.

حالا روغن مادربزرگت مونده . اونم اصرار داره که باید موقع زایمان برای انرژی و قوت  حتما بخوری. ما هم که نمی تونیم بریم . آخرش دو سه روز پیش یکی از فامیلای بابایی که داشته میومده  اینجا از اونا می پرسه کاری ندارین من دارم می رم تهران . مامان بزرگت هم می گه چرا یه مقداری روغن هست که می دم براشون ببری . بنده خدا اونهم خودش یه مقدار سوغات مثل قیسی و نون محلی و آلبالو خشکه و ... می ذاره روش و زنگ زد که بریم ازش بگیریم . دستشون درد نکنه هم آقا طاها و هم مادربزرگت.

اینم ماجرای روغن حیوانی ما.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)